loading...
خاربن ( ادبی )
مریم بازدید : 461 چهارشنبه 17 شهریور 1395 نظرات (3)
مریم بازدید : 570 یکشنبه 02 اسفند 1394 نظرات (1)

نوتر از جامه ی بهار در هرسال 

آبی تر از چشمان زیبای دریا 

به رستگاری دست های مادر 

به پهنای سینه ی آسمان 

که خورشید تپنده را درون خود دارد 

هر آن چه که از این ها پاک تر ، زیباتر ،شناسایی ،

احساس من بود در آغوش گرم پیکران کوچک روح های بزرگ 

در این آغوش 

هرچه غربت است می سوزد 

هرچه سرماست می ریزد 

هرچه آرزوست می روید 

در آن نگاه 

هرچه غصه ست می میرد 

هرچه شادی است می آید 

در این اتاق میان نگاه های پاک و قلب های داغ 

من به زندگی می رسم 

عشق می شوم 

اگر چه مادرم 

اینجا مادرتر 

اگر چه آموزگارم 

اینجا دانش آموزتر

میان دامنم گل های رنگارنگ 

چنان چون گل ها میان چین چین دامن کوهساران 

هرکدام رنگی ، هرکدام نامی 

کلامشان مهر است 

نگاهشان جان است 

پر از خنده باد لب هاتان 

پر از مستی و شور باد روزگارتان

دختران من

دختران مهر

( تقدیم به دوستان ناب و عزیزم در کلاس مهر 2 

آنان که احساسشان چون چشمه ی پاک در جوشش است 

دخترانی که از میان دست هایشان عشق جوانه می زند 

پیکر کوچکشان روحی بزرگ را در خود دارد 

و اندیشه اشان مرا آموزگار است )

 

مریم بازدید : 554 پنجشنبه 10 دی 1394 نظرات (0)

وقتی میم مالکیت از اسمت پاک می شود 

غم انگیزترین غروب ها ، غریبانه ترین شام های تیره را به سپیده خواهی دوخت 

چه وصله ی ناجوری !!مثل بودنت که به هیچ جای بودن نمی خورد

وقتی میم مالکیت از اسمت پاک می شود

حرف های دیگر هم از هستی می روند

حتی عین ، شین ، قاف .....

نه 

انگار تمام هستی نیست می شود 

انگار تمام هستیت به باد می رود

وقتی میم مالکیت از اسمت پاک می شود 

تمام میم های واژه ها واژگون می شوند

مثل طناب دار ،

آماده برای کشتنت 

 وقتی میم مالکیت از اسمم پاک شد

 تمام میم های نامم از هم گسیخت

هیچ نماند پوچ شد 

من ماندم و یک نام بی معنی 

تو بگو کسی نام بی معنی را صدا خواهد کرد

 هوای دلم ،

هوای دودی تهران است 

هوای غبار آلود اهواز است 

هوای دلم هوای ابری کوهستان نیست

ابر عابری بود ؛ هوای گریه داشت 

گریه ی عاشقانه نه

 بهانه ی کودکانه بود

هرآن چه را باد سرنوشت بر من آورده بود

باد هم برد

ابر عابری بود روی باد

گریست ،

سبک که شدعبور کرد و رفت 

                                                           

مریم بازدید : 673 جمعه 06 آذر 1394 نظرات (3)

....آن روزها....

گفته بودی مبادا مرا رها کنی 

وقتی نمی بینمت 

کوچه ها تنگ می شوند و نفسم بالا نمی آید

و خیابان ها همراه نبودنت راه می افتند و دورتر می شوند

هرچه می روم تمام نمی شوند

گفته بودی دستم که در دست توست 

دنیا باغچه ی کوچک مادربزرگت می شود و من درخت گردویش

مثل عکست زیر همان درخت تنومند گردو وقتی که چهارساله بودی

با همان دستی که در دستم گرم شده بود 

انگشت گذاشته بودی روی صورتت در عکس

لب هایت که نه چشمانت هم می خندید  

چقدر عاشق آن خانه بودی 

می گفتی که این خانه روح توست 

راستی در آن عکس تو چقدر کوچک بودی

پاک و پرنشاط

و درخت چقدر بزرگ بود

آرام و صبور و عاشق

....دیروز .... 

من هستم

تو نیستی

از کوچه های تنگ می گذرم نفسم بالا نمی آید

از خیابان ها ی انتظار می گذرم تمام نمی شود 

عکس کودکی ات در خانه ی مادربزرگت ماند

عکس امروزت در دستان من

چقدر عکس کودکی ات شده ای تو

اندام کودکانه ات بزرگ می نماید

اما خرد مانده ای

نه پاک و پرنشاط

 ....امروز....

خانه را چوب حراج می زنی

 ......ساعتی بعد ......

 روحت را .........نه ببخش خانه را فروختهای

درخت گردوی خانه ی مادربزرگت را قطع می کنند

 و من

تمام می شوم

دیگر 

  در خیابان انتظار ، نمی دوم بی فایده ست

راه نمی روم ، خسته ام  

خانه ای خریده ام و هر روز از پنجره اش عابران خسته را می شمارم 

از حال و روزشان اندوه می خرم ، غصه می خورم .

 ........فردا........

همچنان پای پنجره نشسته ام 

باز هم شمارش ناتمام 

دیدار درد چهره ها 

ناگهان 

تویی 

اینجا میان چهره های درد 

در انتظار کسی مثل خود 

باورم نمی شود !

تو اینجا چه می کنی ؟!

چشم تو ، نگاه من 

نگاه تو ، چشم من 

«کوه اگر به کوه نمی رسد ؛ آدم ها به هم می رسند »

این را مادربزرگت می گفت و تو  با نگاه پرشرارت در چشم های من می خندیدی 

 آدم ها چه زود به هم می رسند !!!

حتی

درخیابان های ناتمام انتظار 

                                                                آدم ها چه زود به هم می رسند

                                                            

مریم بازدید : 604 سه شنبه 03 آذر 1394 نظرات (2)

افشین یداللهی (زاده دی ۱۳۴۷ در اصفهان)،

پزشک متخصص اعصاب و روان و از ترانه‌سرایان اهل ایران است.

پدر افشین یداللهی از بزرگان شهرایزدخواست بوده است و مادر وی نیز اهل اسفرجان است.

خانه ی ترانه

یداللهی چندین سال است که اداره انجمنی به نام خانه ترانه را برعهده دارد. خانه ترانه در سال ۱۳۸۰ با همکاری ترانه‌سرایانی از قبیل سعید امیر اصلانی، بابک صحرایی، یغما گلرویی، افشین سیاهپوش، نیلوفر لاری‌پور، محمدرضا حبیبی و افشین یداللهی راه‌اندازی شد. این جلسات به خواندن ترانه، نقد ترانه و جلسات کارگاهی اختصاص می‌یافت. جلسات خانه ترانه سپس به فرهنگسرای قانون و پس از آن به فرهنگسرای شفق انتقال یافت.

در طی سال‌های گدشته به‌تدریج ترانه‌سراهای مؤسس خانه ترانه به دلایل مختلفی از آن جدا شدند و افشین یداللهی تنها فرد باقی‌مانده از هیئت مؤسس این انجمن است که بعد از این اتفاق همچنان اداره خانه ترانه را بر عهده دارد. جلسات خانه ترانه در فرهنگسرای شفق تاکنون از اثربخش‌ترین جلسات اجرایی بوده و همکاری آهنگسازانی از قبیل بابک بیات و داریوش تقی‌پور را نیز درپی داشته است.

 

در ادامه ی مطلب نمونه ای از اشعار زیبا و لطیف این شاعر معاصر را می خوانیم

 

                                                               

تعداد صفحات : 18

درباره ما
Profile Pic
آدم ها بلاخره یک روزی ، یک جایی در یک لحظه تمام می شوند . نه که بمیرند .... نه . جوهر احساسشان تمام می شود .(ناظم حکمت ) .... من هنوز جوهر احساسم تمام نشده ، بغض می کنم ، اما گریه نمی کنم ، می نویسم .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 89
  • کل نظرات : 140
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 18
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 77
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 371
  • بازدید ماه : 1,070
  • بازدید سال : 12,089
  • بازدید کلی : 233,057
  • کدهای اختصاصی
    MeLoDiC

    جاوا اسكریپت